loop="-1" > بایگانی اسفند ۱۳۹۲ :: خان چوبان -تسوج

خان چوبان -تسوج

خان چوبان شخصیتی محق و همچنین مظلوم و سربلند در داستان سارای بود و شهر ما تسوج هم با اینکه محروم و بی نصیب مانده ولی سرافراز صحنه های تاریخ و رشید جبهه های حق علیه باطل است . به همین جهت نام این وبلاگ را خان چوبان انتخاب کردیم.
تسوج شهری در میان استان های آذربایجان شرقی و غربی که قدمتی به اندازه تاریخ دارد ولی جمعیت و وسعت فعلی آن یک دهم جمعیت تاریخی آن نیست .
این وبلاگ فقط و فقط برای بیان محرومیت ها و دردهای این شهر و همچنین بخش تسوج (با 151 شهید) فعالیت می کند و نویسنده آن از هرگونه وابستگی به شخص یا گروهی مبراست .

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان

۳۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است

 مسافری در شهر بلخ جماعتی را دید که مردی زنده را در تابوت انداخته و به سوی
گورستان می‌برند و آن بیچاره مرتب داد و فریاد می‌زند و خدا و پیغمبر را به
شهادت می‌گیرد که والله، بالله من زنده‌ام! چطور می‌خواهید مرا به خاک بسپارید؟
****
اما چند ملا که پشت سر تابوت هستند، بی توجه به حال و احوال او رو به مردم
کرده ومی‌گویند: پدرسوخته ی ملعون دروغ می‌‌گوید. مُرده.****
مسافر حیرت زده حکایت را پرسید. گفتند: این مرد فاسق و تاجری ثروتمند و بدون
وارث است. چند مدت پیش که به سفر رفته بود، چهار شاهد عادل خداشناس در محضر
قاضی بلخ شهادت دادند که ُمرده و قاضی نیز به مرگ او گواهی داد. پس یکی از
مقدسین شهر زنش را گرفت و یکی دیگر اموالش را تصاحب کرد. حالا بعد از مرگ
برگشته و ادعای حیات می کند. حال آنکه ادعای مردی فاسق در برابر گواهی چهار
عادل خداشناس مسموع و مقبول نمی‌افتد. این است که به حکم قاضی به قبرستانش
می‌بریم، زیرا که دفن میّت واجب است و معطل نهادن جنازه شرعا جایزنیست.****

وقتی  این داستان را خواندم یاد خیلی  چیزها افتادم  که در  همین اطراف ما در  حال جریان است 

عده ای  دائما در  حال اینند که به مردم ما القا کنند که دیگر  جای  هیچگونه امیدی  برای  زندگی  نیست .این عده در  نقش  گلام در  کارتون گالیور ظاهر  می  شوند که دائما در  هر  مشکلی  می  گوید : من می  دونم ما موفق نمیشیم - من می  دونم ما نمی  تونیم . . .   اینان منظورشان را نه در  منطوق  بلکه در  مفهوم حرف خود می  زنند و کمی  دقت لازم است تا بفهمی  که می  گویند شما هم بیایید و در  مرکز  سکنی  گزینید تا جنت برین در  انتظار  شما باشد . در  حالی  که اگر  اینطور  بود ، در  مقیاس  بالا باید همگی  الان در  انگلیس  و فرانسه و آمریکا و برخی  دیگر  کشور  های  پیشرفته تر  زندگی  می  کردیم . لیکن این کار  را نکردیم و در  راه پیشرفت وطن در  تلاشیم  از  من چوپان گرفته تا مهندس  و دانشمند هسته ای  و . . . .

۱ نظر ۱۳ اسفند ۹۲ ، ۱۳:۵۴
خان چوبان

شاید برای  شما هم این اتفاق افتاده باشد !!!

در  حالی  که شهر  ما روزگاری  بسی  است که رنگ و روی  مسافران  را زیاد نمی  بیند و  اگر  هم ببیند در  جاذبه های  طبیعی  شهر  روز  را به شب  رسانده و شب  می روند چون می  دانند که باید شب  اینجا نباشند ، باز  هم ممکن است که این اتفاق  برای  شما رخ داده باشد .

اینکه روزی  مسافری  از  شما آدرس  یک مسافرخانه را بپرسد  و شما در  جوابش  تنها دو راه خواهی  داشت  . که راه اول به دو طریق قابل اجرا خواهد بود  : یا این مسئله برای  شما زیاد با اهمیت نیست و  راحت می گویی  که اینجا مسافرخانه ای  نیست و می  گذری  ، یا از  اینکه راحت بگویی  این شهر  بی  مسافر خانه است خجل شوی  و  کمی  سخت تر  جواب  دهی  . 

راه حل اول کمی  بهتر  است زیرا دیگر  از  مسافر  در  راه مانده نخواهی  شنید که اینجا دیگر  چه شهریست که مسافرخانه ای  ندارد  .

۰ نظر ۱۳ اسفند ۹۲ ، ۱۳:۵۳
خان چوبان

سالهاست همه صحبتش  را می  کنند . همگی  از  نقش  آن در  مهاجرت حرف به میان می آورند .سالهاست با وجود نامه نگاری های  متعدد و صحبت ها در  محافل تخصصی  وغیر تخصصی  و مربوط و نامربوط  و دعوت های  بی  حد و حساب  از  مسئولین ، این امر  بدون نتیجه مانده است . سالهاست که سایت های  خبری  از  رقابت دانش  آموزان برای  ورود به مدارس  تیز هوشان و نمونه  مطلب  می  زنند . همه می دانند یکی  از  راه های  جلوگیری  از  مهاجرت است . اما همگی  تلاششان در  حد حرف است . یادم نمی  رود وقتی  از رئیس  شورای  پیشین در  مورد این مسئله پرسیدم  چه گفت   . . . 

خیلی ساده است . امروز  همه مشکلات حل شد و قرار  است در سال آینده  ایجاد شود .

از  تعجب  داشتم شاخ در  می  آوردم  که این مشکلات وقتی  به این راحتی  حل می  شود  چرا ما سرگردان مانده ایم. در  عین سادگیم هیچ گونه امیدی  به حرفش  ندادم . چون یاد گرفته ام که وقتی  امیدوار  باشم که نتیجه وعده را ببینم .

۰ نظر ۱۳ اسفند ۹۲ ، ۱۳:۵۲
خان چوبان

خیابان امام خمینی  (ره)

قضاوت با شماست .................

۱ نظر ۱۳ اسفند ۹۲ ، ۱۳:۵۱
خان چوبان

یکی  از  مهترین اخباری  که این هفته در  درگاه اکثر خبرگزاری  های  شهرستانی  و منطقه ای  دیده شد ، خبر برگزاری  اولین نماز جمعه شهر تسوج بعد از  این همه سال مدید بود .  خبری  بسیار  خوشحال کننده  برای  مردم شهری  شهید پر  ور  و تاریخی  و مذهبی  و فرهنگی  . امام جمعه از  نان شب  هم واجب  تر  است برای  تسوج و حومه اش   . چرا که مردمان بخش  تسوج همواره تدین و خلوص  خود را ثابت نموده اند و چندین شهید در  راه  آبیاری  نهال این انقلاب  اسلامی  کبیر داده اند . بسیار  کسانی  که  آن زمان نان سفره خویش  را به جبهه های  حق علیه باطل  فرستادند و  محصولات باغشان را که می  خواست برایشان  آذوقه زمستان باشد . 

همین چند سال پیش  بود که مردم ولایت مداری  خویش  را با شرکت عظیم در  مراسم تشییع شهدای  گمنام باز  هم ثابت کردند .

آری  من هم همچون مردم شهرم خوشحالم ولی  سوال دارم .

 بعد از  این همه سال که عرق این مردم  شهید داده از  جنگ  خشک شد  چرا ؟؟؟؟

۰ نظر ۱۳ اسفند ۹۲ ، ۱۳:۵۰
خان چوبان


با تشکر  از  همشهری  عزیزم آقای  محمد امین خوش  نیت  که وبلاگ خان چوبان تسوج را قابل دانستند .

۰ نظر ۱۳ اسفند ۹۲ ، ۱۳:۴۹
خان چوبان

دیشب  که داشتم از  کمربندی  تسوج  به طرف خیابان شهید مطهری  می  پیچیدم  با یه تعداد جدول و  مانع رو برو شدم که یهویی  عین جن سر راهم قرار  گرفتن .  اینکه من اینو میگم حتما دروغه  چون که من هر  روز  حداقل یک بار  از  اونجا رد میشم و شناخت زیادی  نسبت به اون جداول اجنه صفت دارم  ولی  شما تصور  کنین که یک شخص  کاملا غریبه یهو بخواد که بپیچه به  خیابان شهید مطهری  !!!!!!! , . . . . . 

مسلما همگی  شما آشنایی  کامل با این خیابون دارین . همونی  که  چندین سال پیش  عین یه پروژه بزرگ که اخیرا مثل اونو از  سوئد به سوئیس  زدن (البته اون پروژه  همش  یه سالی  طول نکشید) ولی  این پروژه  حوالیه 10 سال پیش  شروع شده و هنوز  هم تموم نشده  .

هیچ وقت تا حالا  مسابقات دو میدانی  لندن یا امارات یا حداقل کشور  خودمونو دیدین ؟

مسلما اکثرتون با مسابقات دوی  با مانع آشنایی  کامل دارین که ؟ 

۰ نظر ۱۳ اسفند ۹۲ ، ۱۳:۴۸
خان چوبان

 بسم الله الرحمن الرحیم

 

قصه ای از امیرالمومنین علیه السلام قصه ای زیبا و تاثیرگذار.

 

سه برادر نزد امام علی علیه السلام آمدند و گفتند میخواهیم این مرد را که پدرمان را کشته قصاص کنی. امام علی (ع) به آن مرد فرمودند: چرا او را کشتی؟ آن مرد عرض کرد: من چوپان شتر و بز و ... هستم. یکی از شترهایم شروع به خوردن درختی از زمین پدر اینها کرد، پدرشان شتر را با سنگ زد و شتر مرد، و من همان سنگ را برداشتم و با آن به پدرشان ضربه زدم و او مرد. امام علی علیه السلام فرمودند: بر تو حد را اجرا میکنم. آن مرد گفت: سه روز به من مهلت دهید. پدرم مرده و برای من و برادر کوچکم گنجی بجا گذاشته پس اگر مرا بکشید آن گنج تباه میشه، و به این ترتیب برادرم هم بعد از من تباه میشود. امیرالمومنین (ع) فرمودند: چه کسی ضمانت تو را میکند؟ مرد به مردم نگاه کرد و گفت این مرد. امیرالمومنین (ع) فرمودند: ای اباذر آیا این مرد را ضمانت میکنی؟ ابوذر عرض کرد: بله. امیرالمومنین فرمود: تو او را نمیشناسی و اگر فرار کند حد را بر تو اجرا میکنم! ابوذر عرض کرد: من ضمانتش میکنم یا امیرالمومنین. آن مرد رفت . و سپری شد روز اول و دوم و سوم ... و همه مردم نگران اباذر بودند که بر او حد اجرا نشود... اندکی قبل از اذان مغرب آن مرد آمد. و در حالیکه خیلی خسته بود، بین دستان امیرالمومنین قرار گرفت و عرض کرد: گنج را به برادرم دادم و اکنون زیر دستانت هستم تا بر من حد را جاری کنی. امام علی (ع) فرمودند:

 

چه چیزی باعث شد برگردی درحالیکه میتوانستی فرار کنی؟

 

آن مرد گفت: ترسیدم که بگویند "وفای به عهد" از بین مردم رفت...

 

امیرالمونین از اباذر سوال کرد: چرا او را ضمانت کردی؟

 

ابوذر گفت: ترسیدم که بگویند "خیر رسانی و خوبی" از بین مردم رفت...

 

اولاد مقتول متأثر شدند و گفتند: ما از او گذشتیم... امیرالمومنین علیه السلام فرمود: چرا؟

 

گفتند: میترسیم که بگویند "بخشش و گذشت" از بین مردم رفت...

 

و اما من این پیام را برای شما فرستادم تا نگویند "دعوت به خیر" از میان مردم رفت...

                                                                                                                                               

                                                                            التــــــماس دعـــــا 

 

۰ نظر ۱۳ اسفند ۹۲ ، ۰۷:۴۵
خان چوبان

بنام خداوند جان و خرد

سلام تسوج ، سلام معجزه ی سبز ، سلام مهد شیر مردان غیور، سلام دیار مزین به شهدایی ازجنس نور ، سلام سرزمین سرسبز بی نظیر ، دیار طلای سرخ ، گنجینه ی مرکبات و....سلام ای همیشه جاویدان

        و سلامی صمیمی و خالصانه  بر تمامی هم میهنان عزیز ، بویژه مردم با صفا و ولایتمدار شهر تسوج که وجود ارزشمندشان  و تلاشهای عاشقانه اشان موجب عزت  و  پایداری و سربلندی و جاودانگی تسوج گردیده است و سلام برتمامی تسوجیهای مقیم سایر  نقاط میهن عزیز اسلامیمان وسراسر دنیا که قلبلشان به عشق تسوج می تپد و فاصله ها و جدایی ها نتوانسته است عشق به وطن را ذره ای در ذهن و یادشان کمرنگ کند.

(( دست دردست هم دهیم به مهر، میهن خویش راکنیم آباد ))

سروده کوتاهی درمورد شهر تسوج

بیا  نفسی تازه کن درهوای تسوج                       به جان خود جلا بده با صفای تسوج

قدم گذار دمی در فضای سرسبزش              که تابه چشم خود،ببینی خدای تسوج

هوای خنک وآب روان وسایه های بید             ببین که چه رویایی است لحظه های تسوج

   طلای  سرخ  و میوه ها  و مرکبات                     درون دشت ببینی  و  باغهای تسوج

  مبالغه نیست، بگویم عروس شهرستان است     چرا که زینت شهراست باغهای تسوج

       نموده تقدیم به وطن چند ده لاله ی سرخ             سلام  بی ریای ما به لاله های تسوج

 

منتظر نظرات خوبتون هستیم 

                                               

  

۰ نظر ۱۲ اسفند ۹۲ ، ۲۱:۱۱
خان چوبان

به نام خداوند بی  همتا

یاد دوران کودکی  خوش  باد . روزگاری  که در  زمین های  خاکی  محله مان  عصر ها بازار  فوتبال داغ بود . وقتی  میدیدی  که جوان و نوجوان و کودک هر  کدام محوطه ای  را برای  خود تمیز از  سنگ و خار  کرده اند روحت شاد میشد . صبح تا عصر در  باغ کمک می  کردند و عصر داغ داغ در  فوتبال . یادش  بخیر روزی  که خانه ای  در  آن زمین ها بنا شد  و شروع بگو مگو بود بین عاشقان آن زمین ها و فردی  که تازه آمده بود و خانه ای  بنا کرده بود . با چنگ و دندان می  خواستند محل بازیشان را حفظ  کنند .  شاید خنده دار  باشد ولی  آنها به هیچ وجه حاضر به ترک آنجا نبودند . برایشان رفتن به آنجا یک عادت رخنه کرده در  بند بند گوشت و خونشان بود . چه  متحد بودند و چه مصمم در  حفظ  داشته هایشان .

کمی  آنطرف تر  یعنی  چند سال بزرگ تر  ، در  آن زمان بزرگ تر هایشان داشتند خاک موت به شهرشان می  پاشیدند  و آنها غافل از  کاری  که  پدرانشان  داشتند می  کردند . منظورم واضح است کمربندی  در  شرف وقوع بود و یکی  از  بزرگ ترین و تاریخی  ترین  شهرهای  استان آذربایجانشرقی  در  معرض  سکون. بالاخره این اتفاق افتاد . انگار  این اتفاق شروع یک بی  تعصبی  به یک شهر  دوست داشتنی  بود .

۰ نظر ۱۲ اسفند ۹۲ ، ۲۱:۱۰
خان چوبان