مسافری در شهر بلخ جماعتی را دید که مردی زنده را در تابوت انداخته و به سوی
گورستان میبرند و آن بیچاره مرتب داد و فریاد میزند و خدا و پیغمبر را به
شهادت میگیرد که والله، بالله من زندهام! چطور میخواهید مرا به خاک بسپارید؟
****
اما چند ملا که پشت سر تابوت هستند، بی توجه به حال و احوال او رو به مردم
کرده ومیگویند: پدرسوخته ی ملعون دروغ میگوید. مُرده.****
مسافر حیرت زده حکایت را پرسید. گفتند: این مرد فاسق و تاجری ثروتمند و بدون
وارث است. چند مدت پیش که به سفر رفته بود، چهار شاهد عادل خداشناس در محضر
قاضی بلخ شهادت دادند که ُمرده و قاضی نیز به مرگ او گواهی داد. پس یکی از
مقدسین شهر زنش را گرفت و یکی دیگر اموالش را تصاحب کرد. حالا بعد از مرگ
برگشته و ادعای حیات می کند. حال آنکه ادعای مردی فاسق در برابر گواهی چهار
عادل خداشناس مسموع و مقبول نمیافتد. این است که به حکم قاضی به قبرستانش
میبریم، زیرا که دفن میّت واجب است و معطل نهادن جنازه شرعا جایزنیست.****
وقتی این داستان را خواندم یاد خیلی چیزها افتادم که در همین اطراف ما در حال جریان است
عده ای دائما در حال اینند که به مردم ما القا کنند که دیگر جای هیچگونه امیدی برای زندگی نیست .این عده در نقش گلام در کارتون گالیور ظاهر می شوند که دائما در هر مشکلی می گوید : من می دونم ما موفق نمیشیم - من می دونم ما نمی تونیم . . . اینان منظورشان را نه در منطوق بلکه در مفهوم حرف خود می زنند و کمی دقت لازم است تا بفهمی که می گویند شما هم بیایید و در مرکز سکنی گزینید تا جنت برین در انتظار شما باشد . در حالی که اگر اینطور بود ، در مقیاس بالا باید همگی الان در انگلیس و فرانسه و آمریکا و برخی دیگر کشور های پیشرفته تر زندگی می کردیم . لیکن این کار را نکردیم و در راه پیشرفت وطن در تلاشیم از من چوپان گرفته تا مهندس و دانشمند هسته ای و . . . .