loop="-1" > خان چوبان -تسوج

خان چوبان -تسوج

خان چوبان شخصیتی محق و همچنین مظلوم و سربلند در داستان سارای بود و شهر ما تسوج هم با اینکه محروم و بی نصیب مانده ولی سرافراز صحنه های تاریخ و رشید جبهه های حق علیه باطل است . به همین جهت نام این وبلاگ را خان چوبان انتخاب کردیم.
تسوج شهری در میان استان های آذربایجان شرقی و غربی که قدمتی به اندازه تاریخ دارد ولی جمعیت و وسعت فعلی آن یک دهم جمعیت تاریخی آن نیست .
این وبلاگ فقط و فقط برای بیان محرومیت ها و دردهای این شهر و همچنین بخش تسوج (با 151 شهید) فعالیت می کند و نویسنده آن از هرگونه وابستگی به شخص یا گروهی مبراست .

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان


با تشکر  از  همشهری  عزیزم آقای  محمد امین خوش  نیت  که وبلاگ خان چوبان تسوج را قابل دانستند .

۰ نظر ۱۳ اسفند ۹۲ ، ۱۳:۴۹
خان چوبان

دیشب  که داشتم از  کمربندی  تسوج  به طرف خیابان شهید مطهری  می  پیچیدم  با یه تعداد جدول و  مانع رو برو شدم که یهویی  عین جن سر راهم قرار  گرفتن .  اینکه من اینو میگم حتما دروغه  چون که من هر  روز  حداقل یک بار  از  اونجا رد میشم و شناخت زیادی  نسبت به اون جداول اجنه صفت دارم  ولی  شما تصور  کنین که یک شخص  کاملا غریبه یهو بخواد که بپیچه به  خیابان شهید مطهری  !!!!!!! , . . . . . 

مسلما همگی  شما آشنایی  کامل با این خیابون دارین . همونی  که  چندین سال پیش  عین یه پروژه بزرگ که اخیرا مثل اونو از  سوئد به سوئیس  زدن (البته اون پروژه  همش  یه سالی  طول نکشید) ولی  این پروژه  حوالیه 10 سال پیش  شروع شده و هنوز  هم تموم نشده  .

هیچ وقت تا حالا  مسابقات دو میدانی  لندن یا امارات یا حداقل کشور  خودمونو دیدین ؟

مسلما اکثرتون با مسابقات دوی  با مانع آشنایی  کامل دارین که ؟ 

۰ نظر ۱۳ اسفند ۹۲ ، ۱۳:۴۸
خان چوبان

 بسم الله الرحمن الرحیم

 

قصه ای از امیرالمومنین علیه السلام قصه ای زیبا و تاثیرگذار.

 

سه برادر نزد امام علی علیه السلام آمدند و گفتند میخواهیم این مرد را که پدرمان را کشته قصاص کنی. امام علی (ع) به آن مرد فرمودند: چرا او را کشتی؟ آن مرد عرض کرد: من چوپان شتر و بز و ... هستم. یکی از شترهایم شروع به خوردن درختی از زمین پدر اینها کرد، پدرشان شتر را با سنگ زد و شتر مرد، و من همان سنگ را برداشتم و با آن به پدرشان ضربه زدم و او مرد. امام علی علیه السلام فرمودند: بر تو حد را اجرا میکنم. آن مرد گفت: سه روز به من مهلت دهید. پدرم مرده و برای من و برادر کوچکم گنجی بجا گذاشته پس اگر مرا بکشید آن گنج تباه میشه، و به این ترتیب برادرم هم بعد از من تباه میشود. امیرالمومنین (ع) فرمودند: چه کسی ضمانت تو را میکند؟ مرد به مردم نگاه کرد و گفت این مرد. امیرالمومنین (ع) فرمودند: ای اباذر آیا این مرد را ضمانت میکنی؟ ابوذر عرض کرد: بله. امیرالمومنین فرمود: تو او را نمیشناسی و اگر فرار کند حد را بر تو اجرا میکنم! ابوذر عرض کرد: من ضمانتش میکنم یا امیرالمومنین. آن مرد رفت . و سپری شد روز اول و دوم و سوم ... و همه مردم نگران اباذر بودند که بر او حد اجرا نشود... اندکی قبل از اذان مغرب آن مرد آمد. و در حالیکه خیلی خسته بود، بین دستان امیرالمومنین قرار گرفت و عرض کرد: گنج را به برادرم دادم و اکنون زیر دستانت هستم تا بر من حد را جاری کنی. امام علی (ع) فرمودند:

 

چه چیزی باعث شد برگردی درحالیکه میتوانستی فرار کنی؟

 

آن مرد گفت: ترسیدم که بگویند "وفای به عهد" از بین مردم رفت...

 

امیرالمونین از اباذر سوال کرد: چرا او را ضمانت کردی؟

 

ابوذر گفت: ترسیدم که بگویند "خیر رسانی و خوبی" از بین مردم رفت...

 

اولاد مقتول متأثر شدند و گفتند: ما از او گذشتیم... امیرالمومنین علیه السلام فرمود: چرا؟

 

گفتند: میترسیم که بگویند "بخشش و گذشت" از بین مردم رفت...

 

و اما من این پیام را برای شما فرستادم تا نگویند "دعوت به خیر" از میان مردم رفت...

                                                                                                                                               

                                                                            التــــــماس دعـــــا 

 

۰ نظر ۱۳ اسفند ۹۲ ، ۰۷:۴۵
خان چوبان

بنام خداوند جان و خرد

سلام تسوج ، سلام معجزه ی سبز ، سلام مهد شیر مردان غیور، سلام دیار مزین به شهدایی ازجنس نور ، سلام سرزمین سرسبز بی نظیر ، دیار طلای سرخ ، گنجینه ی مرکبات و....سلام ای همیشه جاویدان

        و سلامی صمیمی و خالصانه  بر تمامی هم میهنان عزیز ، بویژه مردم با صفا و ولایتمدار شهر تسوج که وجود ارزشمندشان  و تلاشهای عاشقانه اشان موجب عزت  و  پایداری و سربلندی و جاودانگی تسوج گردیده است و سلام برتمامی تسوجیهای مقیم سایر  نقاط میهن عزیز اسلامیمان وسراسر دنیا که قلبلشان به عشق تسوج می تپد و فاصله ها و جدایی ها نتوانسته است عشق به وطن را ذره ای در ذهن و یادشان کمرنگ کند.

(( دست دردست هم دهیم به مهر، میهن خویش راکنیم آباد ))

سروده کوتاهی درمورد شهر تسوج

بیا  نفسی تازه کن درهوای تسوج                       به جان خود جلا بده با صفای تسوج

قدم گذار دمی در فضای سرسبزش              که تابه چشم خود،ببینی خدای تسوج

هوای خنک وآب روان وسایه های بید             ببین که چه رویایی است لحظه های تسوج

   طلای  سرخ  و میوه ها  و مرکبات                     درون دشت ببینی  و  باغهای تسوج

  مبالغه نیست، بگویم عروس شهرستان است     چرا که زینت شهراست باغهای تسوج

       نموده تقدیم به وطن چند ده لاله ی سرخ             سلام  بی ریای ما به لاله های تسوج

 

منتظر نظرات خوبتون هستیم 

                                               

  

۰ نظر ۱۲ اسفند ۹۲ ، ۲۱:۱۱
خان چوبان

به نام خداوند بی  همتا

یاد دوران کودکی  خوش  باد . روزگاری  که در  زمین های  خاکی  محله مان  عصر ها بازار  فوتبال داغ بود . وقتی  میدیدی  که جوان و نوجوان و کودک هر  کدام محوطه ای  را برای  خود تمیز از  سنگ و خار  کرده اند روحت شاد میشد . صبح تا عصر در  باغ کمک می  کردند و عصر داغ داغ در  فوتبال . یادش  بخیر روزی  که خانه ای  در  آن زمین ها بنا شد  و شروع بگو مگو بود بین عاشقان آن زمین ها و فردی  که تازه آمده بود و خانه ای  بنا کرده بود . با چنگ و دندان می  خواستند محل بازیشان را حفظ  کنند .  شاید خنده دار  باشد ولی  آنها به هیچ وجه حاضر به ترک آنجا نبودند . برایشان رفتن به آنجا یک عادت رخنه کرده در  بند بند گوشت و خونشان بود . چه  متحد بودند و چه مصمم در  حفظ  داشته هایشان .

کمی  آنطرف تر  یعنی  چند سال بزرگ تر  ، در  آن زمان بزرگ تر هایشان داشتند خاک موت به شهرشان می  پاشیدند  و آنها غافل از  کاری  که  پدرانشان  داشتند می  کردند . منظورم واضح است کمربندی  در  شرف وقوع بود و یکی  از  بزرگ ترین و تاریخی  ترین  شهرهای  استان آذربایجانشرقی  در  معرض  سکون. بالاخره این اتفاق افتاد . انگار  این اتفاق شروع یک بی  تعصبی  به یک شهر  دوست داشتنی  بود .

۰ نظر ۱۲ اسفند ۹۲ ، ۲۱:۱۰
خان چوبان
۰ نظر ۱۲ اسفند ۹۲ ، ۲۱:۰۸
خان چوبان

همه ساله مراسم عرفانی  شبیه خوانی شهر  تسوج در  میدان صاحب  الامر  برگزار  می  گردد .


۰ نظر ۱۲ اسفند ۹۲ ، ۲۱:۰۶
خان چوبان

صحنه های  عجیب  و غریب  و ساختمان ها و مغازه های  خودنما در  این شهر  کم نیستند و آدم را حسابی  یاد نیویورک یا شیکاگو  می  اندازند و جالب  تر  اینکه آدم رو لحظاتی  به رویای  شهر  های  زیبا پیوند می دهند . 

وقتی  که  این حرفارو می  زنم مطمئنم که فکر  میکنین شاید داروهامو نخوردم یا اینکه اشتباهی  داروهای  مادرمو خوردم یا هم اینکه سرم به یه جایی  خورده .!!!!!!!!!!! 

نه  همه امور  جای  خودشون تشریف دارن ولی  چیزی  که واضحه اینه که این حرف ها رو از  روی  حرصم دارم میزنم . 

۰ نظر ۱۲ اسفند ۹۲ ، ۲۱:۰۳
خان چوبان

طبیعتا برای  همه ما  پیش  آمده که بعد از  دیدن یک صحنه مرگبار  رانندگی  در  رعایت احتیاط  بیشتر ، مصمم تر شویم

یا وقتی در  مراسم کفن و دفن میتی  شرکت می  کنیم و وی  را در  قبر می  گذاریم حسی  به ما بگوید که برای  ما هم اتفاق  خواهد افتاد و ما را به رعایت بیشتر  مسئولیت هایمان گوشزد  کند . 

یا وقتی  که صحنه ی  خارق العاده ای در  طبیعت ما را به درک قدرت ماوراء الطبیعه  احدیت بیشتر  کمک می  کند و چه بسا خاطر ضعیف ما را بار  دیگر  به یاد خدا سوق دهد و باعث  شود که بی  اراده بگوییم جل الخالق .

یا همان شهدای  هسته ای  و غیر هسته ای  که جان خویش  را برای  پیشرفت ایران عزیز می  دهند و زنگوله  گوش های  زنگ زده را می  تکانند .

یا بعد از  تماشای  صحنه های  فیلم های  جنگ تحمیلی  مصمم می  شویم که زین پس  آرمان های  شهداء را بیشتر دنبال کنیم .

آری  خداوند متعال بندگان خود را همواره  با نشانه ای  جدید به یاد گذشته اش می  اندازد و ذهن مکدر  بالمال و فکر  دنیا و مسائلش  را به آنی  در  جهت خداوند متعال  باز می  گرداند تا تلنگری  باشد برای  بازگشت انسان  به مسیر تعالی  خویش  .

۰ نظر ۱۲ اسفند ۹۲ ، ۰۸:۰۱
خان چوبان